1 دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
2 منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه میچینم دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر
3 مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزیبخش به گوشم قول جنگ اول به دستم زلف یار آخر
4 چو باد از خرمن دونان ربودن خوشهای تا چند ز همت توشهای بردار و خود تخمی بکار آخر
5 نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک به نوک کلک رنگآمیز نقشی مینگار آخر
6 دلا در ملک شبخیزی گر از اندوه نگریزی دم صبحت بشارتها بیارد زآن دیار آخر
7 بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر