دلا از جان زبان درکش از خواجوی کرمانی غزل 737

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دلا از جان زبان درکش که جانان

1 دلا از جان زبان درکش که جانان نکو داند زبان بی زبانان

2 اگر برگ گلت باشد چو بلبل مترس از خار خار باغبانان

3 طبیبانرا اگر دردی نباشد چه غم باشد ز درد ناتوانان

4 نیندیشد معاشر در شبستان شبان تیره از حال شبانان

5 خرد با عشق برناید که پیران زبون آیند در دست جوانان

6 ندارد موئی از موئی تفاوت میان لاغر لاغر میانان

7 شراب تلخ چون شکر کنم نوش بیاد شکر شیرین دهانان

8 اگر جانان برآرد کام جانم کنم جانرا فدای جان جانان

9 میانش در ضمیر خرده بینان دهانش در گمان خرده دانان

10 نشان دل چه می‌پرسی ز خواجو نپرسد کس نشان بی نشانان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر