- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟ نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی
2 به خیل آن سواری لشکر دلهای مشتاقان فروزان همچو آتشهای لشکر جابه جا بینی
3 نیارم گفت کش پابوس از من، ای صبا، لیکن ز من بر گرد سر گردی ز خیلش هر کرا بینی
4 شد از درد جدایی جان من صد پاره بنگر تا به هر یک پاره جان، جان من دردی جدا بینی
5 یکی بازآ و در دیوارهای خانه خود بین که در هر یک به خون من نوشته ماجرا بینی
6 فدای پات صد جان، چون خرامی و کشی صد را وگر جویند خون از شرم سوی پشت پا بینی
7 مرا گفتی که خسرو، حال خود بنمای که گاهی معاذالله که تو این دردهای بی دوا بینی