- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو
2 گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو
3 چو کامت بر نمیآید به ناکامی فرو ده تن که در زندان ناکامی نیابی کامرانی تو
4 به چیزی زندگی باید که نبود زین جهان لابد که تا چون زین جهان رفتی بدان زنده بمانی تو
5 وگر زنده به دنیا باشی ای غافل در آن عالم بمانی مرده و هرگز نیابی زندگانی تو
6 اگر تو پر و بال دنیی و عقبی بیندازی خطابت آید از پیشان که هرچ آن جستی آنی تو
7 بلی هر دم پیامت آید از حضرت که ای محرم چو حیلایموتی تو چرا بر خود نخوانی تو
8 چو گشتی زین خطاب آگاه جانت را یقین گردد که سلطان جهانافروز دارالملک جانی تو
9 زهی عطار کز بحر معانی چون مدد داری توانی کرد هر ساعت بسی گوهرفشانی تو