1 دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا زین کار که چشم داری از کار و کیا
2 برخیز که تا پیشترک ما برویم زان پیش که قاصدی بیاید که بیا
1 آن یکی از خشم مادر را بکشت هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
2 آن یکی گفتش که از بد گوهری یاد ناوردی تو حق مادری
1 این چنین ذالنون مصری را فتاد کاندرو شور و جنونی نو بزاد
2 شور چندان شد که تا فوق فلک میرسید از وی جگرها را نمک
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند