1 دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد
2 چندین شب غم رفت که مهتاب جمالش نوری به سوی زاویه غم نفرستاد
3 عمرم به سر آورد به امید می وصل شربت که گه مرگ بود هم نفرستاد
4 ماییم و سر جوش جگر، جام لبالب کز بزم وفا رطل دمادم نفرستاد
5 دی نرم تری گفت سخن، تیر عتابش از سینه گذاشت، ار چه که محکم نفرستاد
6 لعلش که عطا کرد به شاهان در و یاقوت در یوزه درویش مسلم نفرستاد
7 یک خنده نکرد از پی جان داری بیمار گرینده کسی نیز به ماتم نفرستاد
8 شادم به جگر سوزی هجرانش که باری این مایه ز اقبال خودم کم نفرستاد
9 بویی به صبا ده که شده لنگر خسرو تا باد برونش از حد عالم نفرستاد