1 دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم سالها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم
2 گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه وار پوست درپوشم چو آهو شیوه مجنون کنم
3 گر بقدر گریه آبم در جگر باشد چو ابر آنقدر گریم که کوه و دشت را جیحون کنم
4 گه گهی در کنج غم از گریه سازم دل تهی بازآیم سوی آن بدخو و دل پر خون کنم
5 سوختم چون اهلی لب تشنه یارب رحم کن بیش ازین از چشمه حیوان صبوری چون کنم