-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل آمد و دی به گوش جان گفت ای نام تو این که مینتان گفت
2 درنده آنک گفت پیدا سوزنده آنک در نهان گفت
3 چه عذر و بهانه دارد ای جان آن کس که ز بینشان نشان گفت
4 گل داند و بلبل معربد رازی که میان گلستان گفت
5 آن کس نه که از طریق تحصیل آموخت ز بانگ بلبلان گفت
6 صیادی تیر غمزهها را آن ابروهای چون کمان گفت
7 صد گونه زبان زمین برآورد در پاسخ آن چه آسمان گفت
8 ای عاشق آسمان قرین شو با او که حدیث نردبان گفت
9 زان شاهد خانگی نشان کو هر کس سخنی ز خاندان گفت
10 کو شعشعههای قرص خورشید هر سایه نشین ز سایه بان گفت
11 با این همه گوش و هوش مستست زان چند سخن که این زبان گفت
12 چون یافت زبان دو سه قراضه مشغول شد و به ترک کان گفت
13 وز ننگ قراضه جان عاشق ترک بازار و این دکان گفت
14 در گوشم گفت عشق بس کن خاموش کنم چو او چنان گفت