دی که آن کان نمک خنده بر از اهلی شیرازی غزل 759

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد

1 دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد

2 غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد

3 تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد هر بمویی گرهی از دل ما بیرون کرد

4 عاشقان مست غم از آن می گلگون گشتند هرچه با خسته دلان کرد لب میگون کرد

5 بخت آواره مرا در طلب گوهر وصل در بیابان فنا همسفر مجنون کرد

6 گنجها زیر زمین دارم ازین سیم سرشک کیمیای نظر دوست مرا قارون کرد

7 اهلی از سروقدان سبزه صفت خرم بود آخرش سوخته برق ستم گردون کرد

عکس نوشته
کامنت
comment