- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی سیر برآمد دلم از روز جوانی جانم به لب آمد ز غم و درد نهانی
2 کردم گله زین چرخ سیه روی بد اختر کز بهر دو قرصم بجهان چند دوانی
3 جان من دلسوخته را هیچ مرادی حاصل نشود تا تو بکامش نرسانی
4 فریاد ز دست تو که از قید حوادث یک لحظه امانم ندهی خاصه امانی
5 هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند خون سیه از تیغ زبانش بچکانی
6 کی شاد شود خسروی از دور تو کز تو بی دار به دارا نرسد تخت کیانی
7 سلطان فلک گرم شد و گفت که خواجو بر ملک بقا زن علم از عالم فانی
8 زین پیر جهاندیدهٔ بد روز چه خواهی بر وی ز چه شنعت کنی و دست فشانی
9 هر چند جهانی ز سلاطین زمانه آخر نه گدای در سلطان جهانی
10 در مصر معانی ید بیضا بنمائی وقتی که چو موسی نکشی سر ز شبانی
11 گر نایب خاقانی و خاقانی وقتی ور ثانی سحبانی و حسان زمانی
12 چون شمع مکش سر که بیکدم بکشندت با این همه گردنکشی و چرب زبانی
13 خاموش که تا در دهن خلق نیفتی در ملک فصاحت چو زبان کام نرانی
14 زین طایفه شعرت بشعیری نخرد کس گر آب حیاتست بپاکی و روانی
15 با این همه یک نکته بگویم ز سر مهر هر چند که دانم که تو این شیوه ندانی
16 رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی