- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی سحری بر گذری گفت مرا یار شیفته و بیخبری چند از این کار
2 چهره من رشک گل و دیده خود را کرده پر از خون جگر در طلب خار
3 گفتم کی پیش قدت سرو نهالی گفتم کی پیش رخت شمع فلک تار
4 گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار
5 گفت منم جان و دلت خیره چه باشی دم مزن و باش بر سیمبرم زار
6 گفتم کی از دل و جان برده قراری نیست مرا تاب سکون گفت به یک بار
7 قطره دریای منی دم چه زنی بیش غرقه شو و جان صدف پر ز گهر دار