دی در رهش چو دیدم بس شرمناک از اهلی شیرازی غزل 981

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم

1 دی در رهش چو دیدم بس شرمناک گشتم او سرخ شد ز غیرت من خود هلاک گشتم

2 از عشق من گر آن مه افسانه شد چو یوسف او جامه چاک آمد من سینه چاک گشتم

3 پیرانه سر نکردم شرم از سفید مویی وز بهر نوجوانی در خون و خاک گشتم

4 از بیم سر بکویش آسان نبود گشتن چون ترک سر گرفتم بی ترس و باک گشتم

5 گر بود پیش ازینم آلیشی ز هستی عشقم بسوخت اهلی چندانکه پاک گشتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر