دی بسکه چو گل در نظر افروخته از اهلی شیرازی غزل 1285

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی

1 دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی دوشم همه شب در جگر سوخته بودی

2 میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز گویا همه عاشق کشی آموخته بودی

3 در چشم من از خون جگر سوسنی آمد آن لعل قبایی که بنو دوخته بودی

4 میسوزم ازین غم که زیان شد همه بر من تیری که پی صید خود اندوخته بودی

5 اهلی بتو گفتم که نگهدار ز خوبان آب رخت آنروز که نفروخته بودی

6 خریدار بتان میبودم از جان مرا گر نقد جان در دست بودی

7 اگر وحشی نبودی بخت اهلی بفتراک بتان پا بست بودی

عکس نوشته
کامنت
comment