-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی دوشم همه شب در جگر سوخته بودی
2 میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز گویا همه عاشق کشی آموخته بودی
3 در چشم من از خون جگر سوسنی آمد آن لعل قبایی که بنو دوخته بودی
4 میسوزم ازین غم که زیان شد همه بر من تیری که پی صید خود اندوخته بودی
5 اهلی بتو گفتم که نگهدار ز خوبان آب رخت آنروز که نفروخته بودی
6 خریدار بتان میبودم از جان مرا گر نقد جان در دست بودی
7 اگر وحشی نبودی بخت اهلی بفتراک بتان پا بست بودی