- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب و روز می بنالم ز جفای چشم مستت چه کنم که در نگیرد به دل ستم پرستت
2 به خم کمند زلفت همه عالم اندر آمد به چه سان رهم ز بندت، به کجا روم ز دستت
3 دل من به خاک جویی و نیابیش از این پس که بماند پای در گل ز غبار زلف پستت
4 همه وقت شست زلفت من خسته را چو آتش تو چه می کشی نگویی، که چنین خوش است شستت
5 چو گشایی و ببندی به خمار چشم نرگس شکند هزار توبه ز یکی گشاد دستت
6 ز دلم به باغ حسنت همه باد تند خسپد تویی، ار چه شاخ نازک، نتوان بدین شکستت
7 نبود فسردگان را سر دوستکامی ما که ز خون دیده باشد می عاشقان مستت
8 نبود همیشه خوبی، ز برای چشم بد را تو زکوة حسن باری بده این زمان که هستت
9 نفسی نشین و دل ده که برفت جان خسرو بگشاد چشم تیری که ز نوک غمزه خستت