-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی
2 بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی بزن دستی و از رندان تفرج کن سراندازی
3 ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش بادهٔ صافی که آن بهتر که مستانرا کند پیمانه دمسازی
4 درین مدت که از یاران جدا گشتیم و غمخواران توئی ای غم که شب تا روز ما را محرم رازی
5 چو آن مهوش نمیآرم پریروئی به زیبائی چو آن لعبت نمیبینم گلندامی به طنازی
6 مرا تا جان بود در تن ز پایت برندارم سر گر از دستم بری بیرون و از پایم دراندازی
7 کسی کو را نظر باشد بروی چون تو منظوری خیالست این که تا باشد کند ترک نظر بازی
8 چرا از طرهآموزی سیهکاری و طراری چرا از غمزهگیری یاد خونخواری و غمازی
9 تو خود با ما نپردازی و بی روی تو هر ساعت کند جانم ز دود دل هوای خانه پردازی
10 چو کشتی ضایعم مگذار و چون باد از سرم مگذر که نگذارد شهیدان را میان خاک و خون غازی
11 سر از خنجر مکش خواجو اگر گردنکشی خواهی که پای تیغ باید کرد مردانرا سراندازی