دی آن بت کافر بچه با چنگ از خواجوی کرمانی غزل 822

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه

1 دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه می‌رفت بسر وقت حریفان شبانه

2 بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه

3 یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید مرغول گره کرده و کاکل زده شانه

4 زلف سیهش را دل شوریده گرفتار تیر مژه‌اش را جگر خسته نشانه

5 بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره بربوده میانش دل خلقی ز میانه

6 من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین با قافلهٔ خون ز ره دیده روانه

7 جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه

8 دوران همه در دست و تو در حسرت درمان عالم همه دامست و تو در فکرت دانه

9 حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه

10 خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی خاموش که این جمله فسونست و فسانه

11 رو عارف خود باش که در عالم معنی مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر