- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد سخن گر بر زبان یک نقطه افزاید زیان گردد
2 امانت دار حرف خود، مگردان ساده لوحان را نفس در خانه آیینه، نتواند نهان گردد
3 چنان جمعیت خاطر بود در عالم وحدت که تنهایی درین ره، میتواند کاروان گردد
4 چنانم گشته دامنگیر، ذوق گوشه عزلت که نتواند بحرف سیر فردوسم زبان گردد
5 ز تندی برندارد دست بدخو، بعد مردن هم ز نفرین گر شود سنگ سیه، سنگ فسان گردد
6 شود بی صبر، زود از تنگی احوال فریادی نفس تا پا نهد در تنگنای نی، فغان گردد
7 بود همراهی افتادگان بر دست و پاداران مدار آسیا از پهلوی آب روان گردد
8 ز بس بر طاق دلها نیست جا بالانشینان را از ایشان صدر مجلس در نظرها آستان گردد
9 خدنگ آه واعظ از دل سختش به سنگ آمد نگاه عجز میخواهد به او خاطرنشان گردد