ز پرگویی زبان کس را وبال از واعظ قزوینی غزل 233

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد

1 ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد سخن گر بر زبان یک نقطه افزاید زیان گردد

2 امانت دار حرف خود، مگردان ساده لوحان را نفس در خانه آیینه، نتواند نهان گردد

3 چنان جمعیت خاطر بود در عالم وحدت که تنهایی درین ره، میتواند کاروان گردد

4 چنانم گشته دامنگیر، ذوق گوشه عزلت که نتواند بحرف سیر فردوسم زبان گردد

5 ز تندی برندارد دست بدخو، بعد مردن هم ز نفرین گر شود سنگ سیه، سنگ فسان گردد

6 شود بی صبر، زود از تنگی احوال فریادی نفس تا پا نهد در تنگنای نی، فغان گردد

7 بود همراهی افتادگان بر دست و پاداران مدار آسیا از پهلوی آب روان گردد

8 ز بس بر طاق دلها نیست جا بالانشینان را از ایشان صدر مجلس در نظرها آستان گردد

9 خدنگ آه واعظ از دل سختش به سنگ آمد نگاه عجز می‌خواهد به او خاطرنشان گردد

عکس نوشته
کامنت
comment