1 دی بابت هرزه گرد بی حاصل خود گفتم مهی از فکر کنی با دل خود
2 این است میان تو و مه فرق که ماه ماهی دو سه روز هست در منزل خود
1 هر روز دلم را اسیر خالی باشد وز عشق توام بدل خیالی باشد
2 خورشید جهان محنتم من، چه عجب گوهر روزم از نو زوالی باشد
1 زهی زخوی تو بر باد داده جان آتش فکنده آتش روی تو در جهان آتش
2 برای آن که به لعل تو نسبتی دارد همی بپرورم اندر میان جان آتش
1 مرا کناره ی جویی و یک سبوی شراب هزار بار زجنت به است و بوی شراب
2 کنون که در دم نزعم پیاله ده که به گور کسی شراب برو به که آرزوی شراب