1 ای گریه، ترا چه شکر گویم؟ کز تست هزار آبرویم
2 آید همه، بوی آتش دل هر بار که از جگر ببویم
3 بیگانه و آشنا به یک بار دانند که من غلام اویم
4 ای دیده، به جای اشک خون ریز یا دست ز دیدنت بشویم!
5 گفتی که «اسیر کیست خسرو؟» از غمزه بپرس، من چه گویم؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آورده ام شفیع دل زار خویش را پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
2 ای دوستی که هست خراش دلم ز تو مرهم نمی دهی دل افگار خویش را
1 گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا او مرا کشت شدم زنده، ممویید مرا
2 عمری از گم شدنم رفت و نمی آیم باز چون چنین است، شما نیز مجویید مرا
1 بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را
2 اینک رسید وقت که مردان آب کار گردان کنند هر طرفی کار آب را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به