1 خرد بگیر سر خود، که یار میآید جنون تهیه خود کن بهار میآید
2 بهار، دلبری از نو بهار من دارد که پا ز لاله و گل در نگار میآید
3 عجب مدار که گرداب گردباد شود کنون که کشتی ما بر کنار میآید
4 جز اینکه کس نگذارد وجودشان هرگز دگر ز مردم عالم چه کار میآید؟!
5 گذشته لعل لب او به خاطرت واعظ که گوهر سخنت آبدار میآید!