- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
2 تلخ می گویی و من می بینمت از دور و بس زهر کی آید فرو، گر ننگرم تریاک را
3 غنچه دل ته به ته بی گلرخان خونست از آنک بوستان زندان نماید، مردم غمناک را
4 چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک بوستان زندان نماید، مردم غمناک را
5 چون ترا بینم، هم از چشم خودم در رشک، از آنک کرد تر دامن رخت این چشمهای پاک را
6 گر به کویت خاک گردم نیست غم، لیکن غم است کز سر کویت بخواهد باد برد این خاک را
7 شهسوارا، عیب فتراک است صید چون منی گاه بستن عذرخواهی کن ز من فتراک را
8 چون دلم زو چاک شد، ای پندگو، راضی نیم از رگ جان خود ار دوزی در این دل چاک را
9 چشمه عمرست و خلقی در پیش، حیفی قویست آشنایی با چنان دریا، چنین خاشاک را
10 ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد رحمتی ناموخت آن سنگین دل ناباک را