دلیری کجا نام از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 15

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

دلیری کجا نام او اشکبوس

1 دلیری کجا نام او اشکبوس همی بر خروشید بر سان کوس

2 بیامد که جوید ز ایران نبرد سر هم نبرد اندر آرد بگرد

3 بشد تیز رهام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آمد بابر

4 برآویخت رهام با اشکبوس برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

5 بران نامور تیرباران گرفت کمانش کمین سواران گرفت

6 جهانجوی در زیر پولاد بود بخفتانش بر تیر چون باد بود

7 نبد کارگر تیر بر گبر اوی ازان تیزتر شد دل جنگجوی

8 بگرز گران دست برد اشکبوس زمین آهنین شد سپهر ابنوس

9 برآهیخت رهام گرز گران غمی شد ز پیکار دست سران

10 چو رهام گشت از کشانی ستوه بپیچید زو روی و شد سوی کوه

11 ز قلب سپاه اندر آشفت طوس بزد اسپ کاید بر اشکبوس

12 تهمتن برآشفت و با طوس گفت که رهام را جام باده‌ست جفت

13 بمی در همی تیغ‌بازی کند میان یلان سرفرازی کند

14 چرا شد کنون روی چون سندروس سواری بود کمتر از اشکبوس

15 تو قلب سپه را به‌آیین بدار من اکنون پیاده کنم کارزار

16 کمان بزه را بباز و فگند ببند کمر بر بزد تیر چند

17 خروشید کای مرد رزم آزمای هم آوردت آمد مشو باز جای

18 کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کرد و او را بخواند

19 بدو گفت خندان که نام تو چیست تن بی‌سرت را که خواهد گریست

20 تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی کزین پس نبینی تو کام

21 مرا مادرم نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کرد

22 کشانی بدو گفت بی‌بارگی بکشتن دهی سر بیکبارگی

23 تهمتن چنین داد پاسخ بدوی که ای بیهده مرد پرخاشجوی

24 پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سرکشان زیر سنگ اورد

25 بشهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هر سه بجنگ

26 هم اکنون ترا ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار

27 پیاده مرا زان فرستاد طوس که تا اسپ بستانم از اشکبوس

28 کشانی پیاده شود همچو من ز دو روی خندان شوند انجمن

29 پیاده به از چون تو پانصد سوار بدین روز و این گردش کارزار

30 کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فسوس و مزیح

31 بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سراری زمان

32 چو نازش باسپ گرانمایه دید کمان را بزه کرد و اندر کشید

33 یکی تیر زد بر بر اسپ اوی که اسپ اندر آمد ز بالا بروی

34 بخندید رستم به آواز گفت که بنشین به پیش گرانمایه جفت

35 سزدگر بداری سرش درکنار زمانی برآسایی از کارزار

36 کمان را بزه کرد زود اشکبوس تنی لرز لرزان و رخ سندروس

37 برستم برآنگه ببارید تیر تهمتن بدو گفت برخیره خیر

38 همی رنجه داری تن خویش را دو بازوی و جان بداندیش را

39 تهمتن به بند کمر برد چنگ گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

40 یکی تیر الماس پیکان چو آب نهاده برو چار پر عقاب

41 کمان را بمالید رستم بچنگ بشست اندر آورد تیر خدنگ

42 برو راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست

43 چو سوفارش آمد بپهنای گوش ز شاخ گوزنان برآمد خروش

44 چو بوسید پیکان سرانگشت اوی گذر کرد بر مهرهٔ پشت اوی

45 بزد بر بر و سینهٔ اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس

46 قضا گفت گیر و قدر گفت ده فلک گفت احسنت و مه گفت زه

47 کشانی هم اندر زمان جان بداد چنان شد که گفتی ز مادر نزاد

48 نظاره بریشان دو رویه سپاه که دارند پیکار گردان نگاه

49 نگه کرد کاموس و خاقان چین بران برز و بالا و آن زور و کین

50 چو برگشت رستم هم اندر زمان سواری فرستاد خاقان دمان

51 کزان نامور تیر بیرون کشید همه تیر تا پر پر از خون کشید

52 همه لشکر آن تیر برداشتند سراسر همه نیزه پنداشتند

53 چو خاقان بدان پر و پیکان تیر نگه کرد برنا دلش گشت پیر

54 بپیران چنین گفت کین مرد کیست ز گردان ایران ورا نام چیست

55 تو گفتی که لختی فرومایه‌اند ز گردنکشان کمترین پایه‌اند

56 کنون نیزه با تیر ایشان یکیست دل شیر در جنگشان اندکیست

57 همی خوار کردی سراسر سخن جز آن بد که گفتی ز سر تا به بن

58 بدو گفت پیران کز ایران سپاه ندانم کسی را بدین پایگاه

59 کجا تیر او بگذرد بر درخت ندانم چه دارد بدل شوربخت

60 از ایرانیان گیو و طوس‌اند مرد که با فر و برزند روز نبرد

61 برادرم هومان بسی پیش طوس جهان کرد بر گونهٔ آبنوس

62 بایران ندانم که این مرد کیست بدین لشکر او را هم آورد کیست

63 شوم بازپرسم ز پرده‌سرای بیارند ناکام نامش بجای

64 بیامد پر اندیشه و روی زرد بپرسید زان نامداران مرد

65 بپیران چنین گفت هومان گرد که دشمن ندارد خردمند خرد

66 بزرگان ایران گشاده‌دلند تو گویی که آهن همی بگسلند

67 کنون تا بیامد از ایران سپاه همی برخروشند زان رزمگاه

68 بدو گفت پیران که هر چند یار بیاید بر طوس از ایران سوار

69 چو رستم نباشد مرا باک نیست ز گرگین و بیژن دلم چاک نیست

70 سپه را دو رزم گرانست پیش بجویند هر کس بدین نام خویش

71 وزان جایگه پیش کاموس رفت بنزدیک منشور و فرطوس تفت

72 چنین گفت کامروز رزمی بزرگ برفت و پدید آمد از میش گرگ

73 ببینید تا چارهٔ کار چیست بران خستگیها بر آزار چیست

74 چنین گفت کاموس کامروز جنگ چنان بد که نام اندر آمد بننگ

75 برزم اندرون کشته شد اشکبوس وزو شادمان شد دل گیو و طوس

76 دلم زان پیاده به دو نیم شد کزو لشکر ما پر از بیم شد

77 ببالای او بر زمین مرد نیست بدین لشکر او را هم آورد نیست

78 کمانش تو دیدی و تیر ایدرست بزور او ز پیل ژیان برترست

79 همانا که آن سگزی جنگجوی که چندین همی برشمردی ازوی

80 پیاده بدین رزمگاه آمدست بیاری ایران سپاه آمدست

81 بدو گفت پیران که او دیگرست سواری سرافراز و کنداورست

82 بترسید پس مرد بیدار دل کجا بسته بود اندران کار دل

83 ز پیران بپرسید کان شیر مرد چگونه خرامد بدشت نبرد

84 ز بازو و برزش چه داری نشان چه گوید بورد با سرکشان

85 چگونست مردی و دیدار اوی چگونه شوم من بپیکار اوی

86 گرا یدونک اویست کامد ز راه مرا رفت باید به آوردگاه

87 بدو گفت پیران که این خود مباد که او آید ایدر کند رزم یاد

88 یکی مرد بینی چو سرو سهی بدیدار با زیب و با فرهی

89 بسا رزمگاها که افراسیاب ازو گشت پیچان و دیده پرآب

90 یکی رزمسازست و خسروپرست نخست او برد سوی شمشیر دست

91 بکین سیاوش کند کارزار کجا او بپروردش اندر کنار

92 ز مردان کنند آزمایش بسی سلیح ورا برنتابد کسی

93 نه برگیرد از جای گرزش نهنگ اگر بفگند بر زمین روز جنگ

94 زهی بر کمانش بر از چرم شیر یکی تیر و پیکان او ده ستیر

95 برزم اندر آید بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره

96 یکی جامه دارد ز چرم پلنگ بپوشد بر و اندر آید بجنگ

97 همی نام ببربیان خواندش ز خفتان و جوشن فزون داندش

98 نسوزد در آتش نه از آب تر شود چون بپوشد برآیدش پر

99 یکی رخش دارد بزیر اندرون تو گفتی روان شد که بیستون

100 همی آتش افروزد از خاک و سنگ نیارامد از بانگ هنگام جنگ

101 ابا این شگفتی بروز نبرد سزد گر نداری تو او را بمرد

102 چو بشنید کاموس بسیار هوش بپیران سپرد آن زمان چشم و گوش

103 همانا خوش آمدش گفتار اوی برافروخت زان کار بازار اوی

104 بپیران چنین گفت کای پهلوان تو بیدار دل باش و روشن‌روان

105 ببین تا چه خواهی ز سوگند سخت که خوردند شاهان بیدار بخت

106 خورم من فزون زان کنون پیش تو که روشن شود زان دل و کیش تو

107 که زین را نبردارم از پشت بور بنیروی یزدان کیوان و هور

108 مگر بخت و رای تو روشن کنم بریشان جهان چشم سوزن کنم

109 بسی آفرین خواند پیران بدوی که ای شاه بینادل و راست‌گوی

110 بدین شاخ و این یال و بازوی و کفت هنرمند باشی ندارم شگفت

111 بکام تو گردد همه کار ما نماندست بسیار پیکار ما

112 وزان جایگه گرد لشکر بگشت بهر خیمه و پرده‌ای برگذشت

113 بگفت این سخن پیش خاقان چین همی گفت با هر کسی همچنین

114 ز خورشید چون شد جهان لعل فام شب تیره بر چرخ بگذاشت گام

115 دلیران لشکر شدند انجمن که بودند دانا و شمشیرزن

116 بخرگاه خاقان چین آمدند همه دل پر از رزم و کین آمدند

117 چو کاموس اسپ افگن شیر مرد چو منشور و فرطوس مرد نبرد

118 شمیران شگنی و شنگل ز هند ز سقلاب چون کندر وشاه سند

119 همی رای زد رزم را هر کسی از ایران سخن گفت هر کس بسی

120 ازان پس بران رایشان شد درست که یکسر بخون دست بایست شست

121 برفتند هر کس برام خویش بخفتند در خیمه با کام خویش

122 چو باریک و خمیده شد پشت ماه ز تاریک زلف شبان سیاه

123 بنزدیک خورشید چون شد درست برآمد پر از آب رخ را بشست

124 سپاه دو کشور برآمد بجوش بچرخ بلند اندر آمد خروش

125 چنین گفت خاقان که امروز جنگ نباید که چون دی بود با درنگ

126 گمان برد باید که پیران نبود نه بی او نشاید نبرد آزمود

127 همه همگنان رزمساز آمدیم بیاری ز راه دراز آمدیم

128 گر امروز چون دی درنگ آوریم همه نام را زیر ننگ آوریم

129 و دیگر که فردا ز افراسیاب سپاس اندر آرام جوییم و خواب

130 یکی رزم باید همه همگروه شدن پیش لشکر بکردار کوه

131 ز من هدیه و بردهٔ زابلی بیابید با شارهٔ کابلی

132 ز ده کشور ایدر سرافراز هست بخواب و به خوردن نباید نشست

133 بزرگان ز هر جای برخاستند بخاقان چین خواهش آراستند

134 که بر لشکر امروز فرمان تراست همه کشور چین و توران تراست

135 یک امروز بنگر بدین رزمگاه که شمشیر بارد ز ابر سیاه

136 وزین روی رستم بایرانیان چنین گفت کاکنون سرآمد زمان

137 اگر کشته شد زین سپاه اندکی نشد بیش و کم از دو سیصد یکی

138 چنین یکسره دل مدارید تنگ نخواهم تن زنده بی‌نام و ننگ

139 همه لشکر ترک از اشکبوس برفتند رخساره چون سندروس

140 کنون یکسره دل پر از کین کنید بروهای جنگی پر از چین کنید

141 که من رخش را بستم امروز نعل بخون کرد خواهم سر تیغ لعل

142 بسازید کامروز روز نوست زمین سربسر گنج کیخسروست

143 میان را ببندید کز کارزار همه تاج یابید با گوشوار

144 بزرگان برو خواندند آفرین که از تو فروزد کلاه و نگین

عکس نوشته
کامنت
comment