به نام خداوند از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. به نام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
1. به نام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
1. چو لشکر بیامد به راه چرم
کلات از بر و زیر آب میم
1. درم داد و روزیدهان را بخواند
بسی با سپهبد سخنها براند
1. باسپ عقاب اندر آورد پای
برانگیخت آن بارگی را ز جای
1. بیاراست لشکر سپهدار طوس
بپیلان جنگی و مردان و کوس
1. ز ترکان یکی بود بازور نام
بافسوس بهر جای گسترده کام
1. سپه برنشاند و بنه برنهاد
وزان کشتنگان کرد بسیار یاد
1. فرستاده نزدیک پیران رسید
بجوشید چون گفت هومان شنید
1. خود و گیو و گودرز و چندی سران
نهادند بر یال گرزگران