-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وصلش مرا قرین سعادت نمیکند چون بیند التفات زیادت نمیکند
2 خوی زمانه دارد از آن در ره وفا بسیار می بکوشم و عادت نمیکند
3 بیمار اوست دل نه بدین است نالشم زان ناله میکند که عیادت نمیکند
4 گفت ای فلان ز من بسلامی بسنده کن گردم به این و هم بسعادت نمیکند
5 بر من سلام کی کند آن کاو نظر کنون در آسمان ز کبر و سیادت نمیکند
6 گفتم که زنده می شمرد وصل تو مرا گفتا خودت نماز ولادت نمیکند
7 گه گه تعهدی کندم لعل تو و لیک بی معنی است چون بارادت نمیکند
8 گفتم که کارم از تو به جان است گفت اثیر کس گوش سوی زرق و عبادت نمیکند
9 کافر نمی شوم که دم و عشوه کار اوست من باورم بلفظ شهادت نمیکند