وصلش مرا قرین سعادت نمیکند از اثیر اخسیکتی غزل 60

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

وصلش مرا قرین سعادت نمیکند

1 وصلش مرا قرین سعادت نمیکند چون بیند التفات زیادت نمیکند

2 خوی زمانه دارد از آن در ره وفا بسیار می بکوشم و عادت نمیکند

3 بیمار اوست دل نه بدین است نالشم زان ناله میکند که عیادت نمیکند

4 گفت ای فلان ز من بسلامی بسنده کن گردم به این و هم بسعادت نمیکند

5 بر من سلام کی کند آن کاو نظر کنون در آسمان ز کبر و سیادت نمیکند

6 گفتم که زنده می شمرد وصل تو مرا گفتا خودت نماز ولادت نمیکند

7 گه گه تعهدی کندم لعل تو و لیک بی معنی است چون بارادت نمیکند

8 گفتم که کارم از تو به جان است گفت اثیر کس گوش سوی زرق و عبادت نمیکند

9 کافر نمی شوم که دم و عشوه کار اوست من باورم بلفظ شهادت نمیکند

عکس نوشته
کامنت
comment