1 محکوم قضا، که بنده خوانند اورا بر بالش حکم، کی نشانند اورا
2 گر چرخ نمیرود بکام تو، مرنج کاو نیز چنان رود، که رانند اورا
1 نمی توان بسر سرّ روزگار رسید که خانه بسته در است و نظر شکسته کلید
2 سپید گشت چو چشم شکوفه چشم امل که در بهار فراغت گلی شکفته ندید
1 خاتون زمان بدست شبگیر برداشت ز چهره پرده قیر
2 شب کحل شد و چو مردم کهل آمیخت سواد قیر با شیر
1 بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
2 پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل