- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم
2 همیگفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم
3 خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم چنین شد نسل بر نسلم چنین فرزند فرزندم
4 شه من گفت هر مسکین که عمرش نیست من عمرم بدین وعده من مسکین امید از عمر برکندم
5 دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمری خود چه منت می نهی بر من تو خود چندی و من چندم
6 شهی کز لطف می آید اگر منت نهد شاید که چاهی پرحدث بودی منت از زر درآگندم
7 کمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او تو خود اندیشه کن با خود چه بخشد گر بپیوندم
8 یقول العشق لی سرا تنافس و اغتنم برا و لا تفجر و لا تهجر و الا تبتئس تندم
9 همه شاهان غلامان را به خرسندی ثنا گفته همه خشم خداوندی بر من این که خرسندم
10 مضی فی صحوتی یومی و فاض السکر فی قومی فاسرع و اسقنی خمرا حمیرا تشبه العندم
11 بیا درده یکی جامی پر از شادی و آرامی که بنمایم سرانجامی چو مخموران بپرسندم
12 میازارید از خویم که من بسیار می گویم جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شد قندم