جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

بیا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 571

غزل 571 ام از 6329 غزلیات

بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

1 بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند جمال ماه نورافشان بدان رخسار می‌ماند

2 به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره که از سوز دل ایشان خرد از کار می‌ماند

3 سقای روح یک باده ز جام غیب درداده ببین تا کیست افتاده و کی بیدار می‌ماند

4 به شب نالان و بیداران نیابی جز که بیماران و من گر هم نمی‌نالم دلم بیمار می‌ماند

5 در این دریای بی‌مونس دلا می‌نال چون یونس نهنگ شب در این دریا به مردم خوار می‌ماند

6 بدان سان می‌خورد ما را ز خاص و عام اندر شب نه دکان و نه سودا و نه این بازار می‌ماند

7 چه شد ناصر عبادالله چه شد حافظ بلادالله ببین جز مبدع جان‌ها اگر دیار می‌ماند

8 فلک بازار کیوانست در او استاره گردان است شب ما روز ایشانست که بی‌اغیار می‌ماند

9 جز این چرخ و زمین در جان عجب چرخیست و بازاری ولیک از غیرت آن بازار در اسرار می‌ماند

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

شاعر شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند چه کسی است ؟

شاعر شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند چیست ؟

قالب شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند غزل است

مضمون اصلی شعر بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
بنر