1 بیا که دل بشد از انتظار آمدنت نگاه داشته ام جان نثار آمدنت
2 ز بعد رفتن تو جان قرار کی کردی دل ار ندادی با جان قرار آمدنت
3 یکی به یاد کن کار جان من آخر وگرنه من بکنم جان به کار آمدنت
4 هنوز تاز رخت بشکفد گلم باری خراش یافت دل از خار خار آمدنت
5 به چار روز نکو آمدت که مهلت نیست دو روزه عمر مرا با چهار آمدنت
6 ستاره ریز کنم از دو دیده بر تقویم حکیم را که کند اختیار آمدنت
7 دو دیده غلتان غلتان رود به استقبال اگر ز دور ببیند غبار آمدنت
8 زنم به زلف تو انگشت و بر دو دیده نهم اگر سفید شود ز انتظار آمدنت
9 ز جام وصل خمار اشکنی که خسرو را برون همی رود از سر خمار آمدنت