- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم
2 از نرمیم، بگردن بدخواه خود کمند گردم چو تند بر سر خود، تیغ دشمنم
3 بر ابر، چشم دانه ام از بهر خویش نیست ترسم که برق سیر نگردد ز خرمنم
4 دل خون شود ز حسرت آن چشم سرمه دار هر گه که شام هجر درآید ز روزنم
5 بهر سخن به کار نیامد مرا زبان اکنون بکار آمده بهر گزیدنم
6 منظور ما ز ترک جهان، نیست جز جهان چون باز بهر صید بود، چشم بستنم
7 خاک است خاک، در لحد، اکنون نه اوست او! آنکس که از غرور همیزد منم منم!
8 واعظ بناله میکنم از جای کوه را کو زور و حشمتی که دل از خویشتن برکنم؟!