چو دست سائلان نبود گلی دامان از واعظ قزوینی غزل 17

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را

1 چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را

2 ز بس گشتند صاحب جوهران در خاک ناپیدا جواهر سرمه شد گیتی سراسر چشم عبرت را

3 ز کشکول گدایی فارغ است آنکس که قانع شد بکشتی نیست حاجت آب باریک قناعت را

4 رسد بر اهل ایمان بیشتر آزار در دنیا گزندی نیست از دندان جز انگشت شهادت را

5 ز تندی سیل بهتر میکند جا در دل دریا گشاید جرمم از کثرت بخود آغوش رحمت را

6 ز بیم کرده های خود به دل کوه غمی دارم که بتوان از فرازش دید صحرای قیامت را

7 به دنیا دوختی چشم طمع زانسان که یک ساعت نخواهی دید دیگر بعد از این روی فراغت را

8 به نیروی ضعیفان تکیه بر دولت توان کردن که هر دست دعا یک پایه باشد تخت دولت را

9 به غیر از داغ دل نقدی ندارد کیسه عمرت چرا بااین تهیدستی دهی از دست فرصت را

10 ز بس بهر طمع با سر دویدی بر در دونان ز کفش خویش کردی کهنه تر دستار عزت را

11 ز فیض گوشه گیری زان نمیگویم سخن واعظ که می ترسم ز من گیرند یاران کنج عزلت را

عکس نوشته
کامنت
comment