- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دست سائلان نبود گلی دامان وسعت را به از ریزش نباشد آبشاری کوه همت را
2 ز بس گشتند صاحب جوهران در خاک ناپیدا جواهر سرمه شد گیتی سراسر چشم عبرت را
3 ز کشکول گدایی فارغ است آنکس که قانع شد بکشتی نیست حاجت آب باریک قناعت را
4 رسد بر اهل ایمان بیشتر آزار در دنیا گزندی نیست از دندان جز انگشت شهادت را
5 ز تندی سیل بهتر میکند جا در دل دریا گشاید جرمم از کثرت بخود آغوش رحمت را
6 ز بیم کرده های خود به دل کوه غمی دارم که بتوان از فرازش دید صحرای قیامت را
7 به دنیا دوختی چشم طمع زانسان که یک ساعت نخواهی دید دیگر بعد از این روی فراغت را
8 به نیروی ضعیفان تکیه بر دولت توان کردن که هر دست دعا یک پایه باشد تخت دولت را
9 به غیر از داغ دل نقدی ندارد کیسه عمرت چرا بااین تهیدستی دهی از دست فرصت را
10 ز بس بهر طمع با سر دویدی بر در دونان ز کفش خویش کردی کهنه تر دستار عزت را
11 ز فیض گوشه گیری زان نمیگویم سخن واعظ که می ترسم ز من گیرند یاران کنج عزلت را