چو فردا روز نوروز از میرزاده عشقی نوروزی نامه 2

میرزاده عشقی

آثار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید

1 چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید رود این سال فرتوت و یکی سال جوان آید

2 از این خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید که آن نامهربان یارم، به خوابم مهربان آید

3 اگرچه من حکیمم این سخن لَغوَم گمان آید به نزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی

4 ولی امروز هست، آن روز تاریخی و دستانی که عالم برکند، این رخت چرکین زمستانی

5 به جای آن به خود پوشد، حریر سبز بُستانی به ویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی

6 صفای منظر دریا، ز وضع جنگلستانی سخن این بُد که شب فارغ شد، از رخت‌سیه‌دوزی

7 سحر باز آفتاب آمد، به روز آورد دنیا را مطلا ساخت کهسار و تلألؤ داد دریا را

8 زرافشان کرد دامان قبای سبز صحرا را تو هم چون آفتاب آخر، برون آ، لحظه‌ای یارا

9 که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را سزد تو آفتاب آیی و روز ما بیفروزی

عکس نوشته
کامنت
comment