-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم چو چرخ صاف پرنورم به گرد ماه گردانم
2 زبانم عقدهای دارد چو موسی من ز فرعونان ز رشک آنک فرعونی خبر یابد ز برهانم
3 فروبندید دستم را چو دریابید هستم را به لشکرگاه فرعونی که من جاسوس سلطانم
4 نه جاسوسم نه ناموسم من از اسرار قدوسم رها کن چونک سرمستم که تا لافی بپرانم
5 ز باده باد می خیزد که باده باد انگیزد خصوصا این چنین باده که من از وی پریشانم
6 همه زهاد عالم را اگر بویی رسد زین می چه ویرانی پدید آید چه گویم من نمیدانم
7 چه جای می که گر بویی از آن انفاس سرمستان رسد در سنگ و در مرمر بلافد کآب حیوانم
8 وجود من عزبخانهست و آن مستان در او جمعند دلم حیران کز ایشانم عجب یا خود من ایشانم
9 اگر من جنس ایشانم وگر من غیر ایشانم نمیدانم همین دانم که من در روح و ریحانم