چو تاب در سر آن زلف دلستان از عطار نیشابوری غزل 311

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند

1 چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند

2 چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور و شغب در شکرستان فکند

3 چو خلق را به سر آستین به خود خواند به غمزه‌شان بکشد خون برآستان فکند

4 چون جشن ساخت بتان را چو خاتمی شد ماه که بو که خاتم مه نیز در میان فکند

5 به پیش خلق مرا دی بزد به زخم زبان که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند

6 بتا ز زلف تو زان خیره گشت روی زمین که سایه بر سر خورشید آسمان فکند

7 اگر شبی برم آیی به جان تو که دلم بر آتش تو به جای سپند جان فکند

8 دلم ببردی و عطار اگر ز پس آید چنان بود که پس تیر در، کمان فکند

عکس نوشته
کامنت
comment