- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
2 چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور و شغب در شکرستان فکند
3 چو خلق را به سر آستین به خود خواند به غمزهشان بکشد خون برآستان فکند
4 چون جشن ساخت بتان را چو خاتمی شد ماه که بو که خاتم مه نیز در میان فکند
5 به پیش خلق مرا دی بزد به زخم زبان که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند
6 بتا ز زلف تو زان خیره گشت روی زمین که سایه بر سر خورشید آسمان فکند
7 اگر شبی برم آیی به جان تو که دلم بر آتش تو به جای سپند جان فکند
8 دلم ببردی و عطار اگر ز پس آید چنان بود که پس تیر در، کمان فکند