چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 246

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

چو گفتار آن مرد شیرین سخُن

1 چو گفتار آن مرد شیرین سخُن یکایک شنیدند سر تا به بن

2 ز شهر و ز بازار و مردم که بود سراسر هوای فریدون نمود

3 سپاهی ز فرمان برون برد سر همه پاسخش تیغ و تیر و تبر

4 به لشکر چنین گفت شهری که شاه گرفتار گشت و تهی ماند گاه

5 ندارد یکی نام برده پسر که تاج پدر برنهادی به سر

6 ز بهر که پیگار و جنگ آوریم جهان بر دل خویش تنگ آوریم

7 همی لشکری را بدادند پند نیامد همی پندشان سودمند

8 چخیدن نیارست بازار و شهر که یک بهر بودند و لشکر دو بهر

9 فرستاده را خوار کرد آن سپاه نکردند گفتار او را نگاه

10 به سنگ و به دشنام بردند دست جوان دلاور بجست و نخست

11 سوی قارن آمد بگفت آنچه دید از ایشان دل پهلوان بررمید

12 سه ماه دگر کرد بر در درنگ به شهر اندرون خوردنی گشت تنگ

عکس نوشته
کامنت
comment