چو سرمست از جلال الدین محمد مولوی غزل 2503

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی

1 چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی براق عشق جان داری ز مرگ خر چه اندیشی

2 چو من با تو چنین گرمم چه آه سرد می‌آری چو بر بام فلک رفتی ز بحر و بر چه اندیشی

3 خوش آوازی من دیدی دواسازی من دیدی رسن بازی من دیدی از این چنبر چه اندیشی

4 بر این صورت چه می‌چفسی ز بی‌معنی چه می‌ترسی چو گوهر در بغل داری ز بدگوهر چه اندیشی

5 تویی گوهر ز دست تو که بجهد یا ز شست تو همه مصرند مست تو ز کور و کر چه اندیشی

6 چو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری تو فقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه اندیشی

7 چو مد و جر خود دیدی چو بال و پر خود دیدی چو کر و فر خود دیدی ز هر بی‌فر چه اندیشی

8 بیا ای خاصه جانان پناه جان مهمانان تویی سلطان سلطانان ز بوالفنجر چه اندیشی

9 خمش کن همچو ماهی شو در این دریای خوش دررو چو در قعر چنین آبی از آن آذر چه اندیشی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر