چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 360

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

چو برگشتن آراست شاه و سپاه

1 چو برگشتن آراست شاه و سپاه زمین را ببوسید جابلق شاه

2 ورا گفت کای شاه آزاده خوی نمانده ست کاری جز این آرزوی

3 که در کشورم روستایی ست خَوش در او مردمانی همه شیرفش

4 همه ساله از آب تنگی دژم جز از آب باران نبینند نم

5 که از فرّ سالار دانش پژوه یکی آب پیدا شود پیش کوه

6 شود کشور آباد و من شادمان برآساید از غم دل مردمان

7 مرا آرزو گردد از تو تمام به گیتی بماندت جاوید نام

8 چو کوش سرافراز مر آن شنید همان گه سپه را بدان سو کشید

9 یکی روستا دید همچون سراب در و دشت و کهسار او خشک از آب

10 دو رویه ز هر روی شش پاره ده مرآن هر دهی را همه مرد مه

11 که آن هر دهی بود مانند شهر ز بازار، وز برزن و کوی بهر

12 همان بود کز آب بی مایه بود ز باغ و ز کاریز بی سایه بود

13 بسی کرده بر راه سیل آبگیر همه ساله زو خورده برنا و پیر

14 بنزدیک ایشان یکی کوه ژرف که هرگز نبودی برآن کوه برف

15 رسیده سرش سوی ابر سیاه وزآن روستا بود بر کوه راه

عکس نوشته
کامنت
comment