- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد
2 به چوگان بازی آن ساعت که توسن را دهد جولان به میدان در خم چوگانش از هر سوی سر غلتد
3 ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد که افتد در زمین خورشید و اندر خاک در غلتد
4 هزاران گوهر جان قسمت است آن در غلتان را که هنگام خوی از رخسار آن زیبا پسر غلتد
5 شبش خوش باد، روز از دیده بی خواب پر خونم چو او بر فرش عیش خویش مست و بی خبر غلتد
6 نغلتد کس چو من در شیوه های عاشقی در خون مگر مجنون دگر زنده شود زینسان که در غلتد
7 بسی غلتید خسرو بهر خواب و نامدش، اکنون تو بنما چشم غلتانش که در خواب دگر غلتد