- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد ور نی مثل کودک تا کعب همیبازد
2 مه رو چو تویی باید ای ماه غلام تو تا بر همه مه رویان میچربد و مینازد
3 عاشق چو منی باید کز مستی و بیخویشی با خلق نپیوندد با خویش نپردازد
4 فارس چو تویی باید ای شاه سوار من کز وهم و گمان زان سو میراند و میتازد
5 عشق آب حیات آمد برهاندت از مردن ای شاه که او خود را در عشق دراندازد
6 چون شاخ زرست این جان میکش به خودش میدان چندان که کشش بیند سوی تو همییازد
7 باری دل و جان من مستست در آن معدن هر روز چو نوعشقان فرهنگ نو آغازد
8 چون چنگ شوی از غم خم داده وانگه او در بر کشدت شیرین بیواسطه بنوازد
9 آن آهوی مفتونش چون تازه شود خونش آن شیر بدان آهو در میمنه بگرازد
10 شمس الحق تبریزی بر شمس فلک روزی باشد که طراز نو شعشاع تو بطرازد