- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو یقین شدهست دل را که تو جان جان جانی بگشا در عنایت که ستون صد جهانی
2 چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی
3 چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر همه چیز را به پیشت خورشی است رایگانی
4 به حمل رسید آخر به سعادت آفتابت که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی
5 چه سماعهاست در جان چه قرابههای ریزان که به گوش میرسد زان دف و بربط و اغانی
6 چه پر است این گلستان ز دم هزاردستان که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی
7 همه شاخهها شکفته ملکان قدح گرفته همگان ز خویش رفته به شراب آسمانی
8 برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی
9 پشه نیز باده خورده سر و ریش یاوه کرده نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی
10 چو به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد چه کنم به شرح ناید می جام لامکانی
11 ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیرگیرش که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی
12 چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه چو وفا کند چه یابد ز رحیق آن اوانی
13 تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی که از او رسد شرارت به کواکب معانی