- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو ایرانیان شاد و آراسته به ایران رسیدند با خواسته
2 از ایشان بپرسید شاه بزرگ ز کردار و از کار کوش سترگ
3 همه بازگفتندش آن سرگذشت که گردنده گردان بر ایشان بگشت
4 ز رزم سیاهان مازندران همه یاد کردند و جنگاوران
5 ز کوه کلنگان وز رنج اوی ز شهر و ز دریا، وز جنگ اوی
6 یکی گفت کای شاه با فرّ و داد دبیرانت را بندها بر نهاد
7 چنین گفت کاین نام برده سپاه شما دور کردید از این بارگاه
8 شهنشاه را بر من آزرده اید یکایک به جایم بدی کرده اید
9 بمانده ست مردان به نزدیک اوی بدو شادمان جان تاریک اوی
10 سپاه و کسانش بماندند نیز توانگر شدند از همه گونه چیز
11 دژم شد فریدون ز مردان و گفت که نتوان نهان بد از کس نهفت
12 نیای وی از پُشت خویش من است مر او را بسی رنج پیش من است
13 وگرنه بر آوردمی من دمار ز پیوند مردان و خویش و تبار
14 کنون از سرِ کار او بگذرید ز دیوانها نامشان بسترید
15 وزآن روی مردان پولادپوش شد از ویژگان سرافراز کوش
16 کلاهش به پروین برآمد ز خاک سپه زیر فرمان او گشت پاک