- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو در باختر پنج سال دگر ببود و بگشت آن زمین سربسر
2 سوی اندلس باز ره برکشید به دریا گذر کرد و کشور بدید
3 چنان یافت آباد و خرّم که چین نبود آن چنان و نه ایران زمین
4 که این اندلس کشوری دیگر است که دریای ژرفش به گرد اندر است
5 که بحر محیط است تاریس نام نهاده بر او شهر و کشور به کام
6 که دریا و خشکی دو راه اندر اوی که برتابد از هر دو ره دیو روی
7 به افرنجه راهی ز دریای تند که کشتی نماید در آن راه کند
8 به خشکی به عجلسکس آید ز راه به یک سوش و مرزان همی جایگاه
9 به مرز خلایق درآیند نیز بسی مایه دار از پی سود و چیز
10 چنین مرزها با همه مرز و بوم شمارد همی مرد دانا ز روم
11 چو برگشت و آن مرز یکسر بدید به دیده همه روی کشور بدید
12 به یک دست بر روم و دریا دگر همه شهرها خوب و ناکام کر
13 هوای خوش و آبها چون گلاب خنکتر همان تابش آفتاب
14 به چهره زن و مرد چون گُل به بار پُر از نرگس و نسترن جویبار
15 همه باغ و راغش پر از نار و سیب زنان دلبر و کودکان دلفریب
16 خوش آمدش، ویرانی آباد کرد همه کشور آباد خود شاد کرد