1 چو در پاش گردد به معنی زبانم رسد مرحبا از زمین و زمانم
2 به صورت و نوا و بصیت معانی طرب بخش روحم، فرحزای جانم
3 خرد در بها نقد هستی فرستد گهرهای رنگین چو زاید ز کانم
1 فرشته را ز حلاوت دهان پر آب شود چو از حرارت میدلبرم لبان لیسد
2 روان ز دیدهٔ افلاکیان شود جیحون نصال تیرت اگر قبضهٔ کمان لیسد
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 به حق نالم ز هجر دوست زارا سحرگاهان چو بر گلبن هزارا
2 قضا، گر داد من نستاند از تو ز سوز دل بسوزانم قضا را
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار