چو من عادت چنین دارم که از اثیر اخسیکتی غزل 103

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم

1 چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم به بیماری چنان کآمد تو هم می‌دار تیمارم

2 به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود می‌کن از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم

3 به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم چو یک غم بخشدم حالی غم دیگر طمع دارم

4 مرا گویی مراد خویشتن را می‌شناسی هی شناسم، یار بد مهری و دانی عاشق زارم

5 ز رخسارت گلی بر من، گرامی‌تر ز صد جان است چو این معنی همی‌دانی، مکن خوارم منه خارم

6 به مستی بوسه‌ای دوش از لبت بربوده‌ام اکنون همین معنی به هشیاری همی‌خواهم نمی‌یارم

7 ز خطم پای‌بندی کن که چون زلف تو در تابم ز لعلت شربتم فرما که چون جزع تو بیمارم

8 اثیر خویشتن می‌خوان مرا تا لاجرم در شعر عراقین و خراسان می‌شود اقطاع بازارم

عکس نوشته
کامنت
comment