-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو خود را پاک دامن می ندانم مقامی به ز گلخن می ندانم
2 چرا اندر صف مردان نشینم چو خود را مرد جوشن می ندانم
3 بیا تا ترک خود گیرم که خود را بتر از خویش دشمن می ندانم
4 دلی کز آرزوها گشت پر بت من آن دل را مزین می ندانم
5 چو عیسی از یکی سوزن فروماند من این بت کم ز سوزن می ندانم
6 مرا جانان فروشد در غمت جان اگرچه جان معین می ندانم
7 چنان در عشق تو سرگشته گشتم که جانم گم شد و تن می ندانم
8 مرا هم کشتی و هم سوختی زار چه میخواهی تو از من می ندانم
9 گهی گویی که تن زن صبر کن صبر علاج صبر کردن می ندانم
10 گهی گویی مرا بستان ورستی ز صد خرمن یک ارزن میندانم
11 چون من یک ذرهام نه هست و نه نیست همه خورشید روشن می ندانم
12 فرو رفتم در این وادی کم و کاست تو میدانی اگر من می ندانم
13 درین حیرت دل حیران خود را طریقی به ز مردن می ندانم
14 که گیرد دامن عطار ازین پس چو او را هیچ دامن می ندانم