- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دریا ز کوش و سپه گشت پاک بهک را نماند از کسی ترس و باک
2 به طیهور مژده فرستاد از این که گیتی تهی شد ز دارای چین
3 ز دریا بشد کوش و لشکر بهم روان پر ز تیمار و دل پر ز غم
4 از آن شاد دل گشت طیهور شاه وز او شادتر آتبین با سپاه
5 فرستاده آمد کسی، داد چیز ز اسب و ز دیبا و دینار نیز
6 بدو گفت آن نیکدل را بگوی که از مژده شادی به ما کرد روی
7 زمان تا زمان چشم داریم و گوش که مژده فرستی به ضحاک و کوش
8 وز این روز فرخنده تر آن بود که لشکر بدین هر دو گریان بود
9 بدین مژده داریم از تو سپاس زهی نیکدل شاه نیکی شناس
10 فرستاده آمد به ماچین چو دود بگفت آن سخنها که بشنیده بو