- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
2 عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ همه جواهر انجم به پای او ریزد
3 بجز زمرد رخشنده ستاره صبح که طوق سازد و بر طاق نصرت آویزد
4 شب فراق چه پرویزنی بود گردون که ماهتاب به جز گرد غم نمی بیزد
5 به جان شکوفه صبح وصال را نازم که غنچه دل ازو بشکفد به نام ایزد
6 متاع دلبری و حال دل سپردن نیست وگرنه پیر از عاشقی نپرهیزد
7 تو شهریار به بخت و نصیب شو تسلیم که مرد راه به بخت و نصیب نستیزد