عاشق چو مرغ بسمل پروای از اهلی شیرازی غزل 597

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

عاشق چو مرغ بسمل پروای سر ندارد

1 عاشق چو مرغ بسمل پروای سر ندارد در خون خویش رقصد وز سر خبر ندارد

2 بنگر بدان غزالی کز ما رمد بشوخی نبود کسی که از وی خون در جگر ندارد

3 ناصح مرا بکشتی از دردسر چه حاصل خوشوقت مرده باری کاین دردسر ندارد

4 مجنون چو سک مجاور بر آستان لیلی است گر میزند به سنگش جای دگر ندارد

5 اهلی ز شور بختی دورست از آن شکر لب باور مکن که طوطی میل شکر ندارد

6 ای همنشین خبر کن کز جذبه محبت لیلی شدست مجنون مجنون خبر ندارد

7 از آفتاب وصلش هر ذره گشت ماهی اهلی چه شد که ما را از خاک بر ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment