- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشق چو مرغ بسمل پروای سر ندارد در خون خویش رقصد وز سر خبر ندارد
2 بنگر بدان غزالی کز ما رمد بشوخی نبود کسی که از وی خون در جگر ندارد
3 ناصح مرا بکشتی از دردسر چه حاصل خوشوقت مرده باری کاین دردسر ندارد
4 مجنون چو سک مجاور بر آستان لیلی است گر میزند به سنگش جای دگر ندارد
5 اهلی ز شور بختی دورست از آن شکر لب باور مکن که طوطی میل شکر ندارد
6 ای همنشین خبر کن کز جذبه محبت لیلی شدست مجنون مجنون خبر ندارد
7 از آفتاب وصلش هر ذره گشت ماهی اهلی چه شد که ما را از خاک بر ندارد