درهم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3195

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی

1 درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی

2 پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی کن کالقدح مذیقا للقوم فی‌القیام

3 عقل تو پای‌بندی، عشق تو سربلندی العقل فی‌الملام والعشق فی‌المدام

4 الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام

5 معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی

6 دل را کباب کردی، خون را شراب کردی یا من فداک روحی یا سیدالانام

7 ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده من راوق قدیم، مستکمل‌القوام

8 مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی

9 می‌گو تو هرچه خواهی، فرمان‌روا و شاهی سلمت یا عزیزی، یا صاحب‌السلام

10 باده چو با خیزان، چون پشه غم‌گریزان لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی

11 تبریز شاد بادا، ز اشرق شمس دینم فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر