-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم
2 به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم
3 ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی همه یاقوت قلب این نثار آن چنانم پایم
4 جهانی نرخ یک نظاره کردی در جمال خود دو عالم گر بود دستم، برین بالا بیفزایم
5 بمیرم زین هوس کاید شبی خواب و ترا بینم چو از خواب اندر آیم، هم به رویت چشم بگشایم
6 شنیدن چون توانم ذکرت از گفتار هر غیری چو گویم نام تو، خواهم زبان خود فرو خایم
7 مزن طعنه که از کویم عزیز چشمها گشتی که آخر خاک در می ریزم، این، نه سرمه می سایم
8 بباید سوختن صد بار و بازم آفرید از سر کز آنسان پاک گردم کاتشت را سوختن شایم
9 دعا این می کند خسرو که گردم خاک در کویت مگر بختم کند یاری که روزی زیر پات آیم