چو از خواجوی کرمانی سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو 172

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چو طلاج بشنید ازو گشت زرد

1 چو طلاج بشنید ازو گشت زرد بدانست آن تیغ را در نبرد

2 نشان بود آن تیغ اندر جهان میان کهان و میان جهان

3 بلرزید طلاج بر دشت جنگ چو آن تیغ را دید گردید تنگ

4 بدانست کامد مر او را اجل رهائی نیابد ز چنگال یل

5 بدو گفت کای پهلوان سام شیر یکی پند بشنو ز من یاد گیر

6 که ز بهر تو سودمند آمدست ز بهر خردمند پند آمدست

7 تو را با شدید آشنائی دهم ازین آشنا روشنائی دهم

8 میان را ز کینه یکی باز کن سوی ساغر و باده آغاز کن

9 دمی زندگانی به شاهی گذار که گیتی سپنج است و ناپایدار

10 برم من تو را نزد شداد عاد ببینی خداوند با رای و داد

11 به تن کوه البرز خود رود نیل پس آنگه کند مر تو را جبرئیل

12 نیارد به روی تو این داوری ببخشد تو را جای پیغمبری

13 به گیتی شوی سرفراز از یلان چه کوشی تو از بهر ایرانیان

14 منوچهر سالار تخت و کلاه نبخشد تو را آن قدر مال و جاه

15 از آن پس سپاهت فراوان شود همه دشمنت زار و بیجان شود

16 نیابد به گیتی کسی پیش تو چو شداد عادی بود خویش تو

17 یکی دخترش باشد او ماهرو بسی دلربا و بسی نیک‌خو

18 به بالا چو سرو و به رخ چون بهار به خوبی بسان بت قندهار

19 ز خوبی به خورشید نارد نگاه جهان تیره سازد به چشم سیاه

20 بود نام او ماه زرین نقاب نتابد به پیش رخش آفتاب

21 ز بهر تواش خواستاری کنم درین کار من استواری کنم

22 پری‌دخت را نام دیگر مبر بنه دل بر این مرز و این بوم و بر

23 بخندید سام و بدو گفت بس پناهم به یزدان فریادرس

24 که جز او ندانم خدای دگر که او بنده را می‌دهد زور و فر

25 به فرمان رای جهان کردگار ز شداد عادی برآرم دمار

26 یکی را نمانم به گیتی نشان به میدان کنم جمله را سرفشان

27 دگر آنکه گفتی منوچهر شاه گذار و بیا نزد جادو سپاه

28 منوچهر، دادار را پیرو است به روی جهان شهریار نو است

29 پدر بر پدر صاحب تاج و تخت همه نیک‌خواه و همه نیک‌بخت

30 نیاکان من نزدشان چون رهی به سر برنهاده کلاه مهی

31 چسان من ازو روی گردان شوم به سوی شدید پرافسون شوم

32 بیایم به نزدیک شداد عاد ز بهر یکی دخت ناپاک زاد

33 هزاران چو شداد و زرین‌نقاب به قربان آن دلبر کامیاب

34 که نامش پری‌دخت مه پیکر است سر سروران را همه سرور است

35 من از بهر او جان و دل داده‌ام به گیتی چنین زار افتاده‌ام

36 نه لشکر نه کشور نه تخت و کلاه نخواهم مگر دخت فغفورشاه

37 نترسم ز عوج و ز شداد عاد نه از جادویان بد بدنژاد

38 به فرمان یزدان جان آفرین نمانم یکی را به روی زمین

39 بدو گفت طلاج کای شیر زوش نکردی به پند خردمند گوش

40 کنون جنگ پیش آر و هرزه مگو اگر مرد رزمی درآ رو به رو

41 تو نازی به شمشیر جمشید جم که تندی نمائی همی دم به دم

42 به فرمان شداد کیهان خدیو برآرم ز جانت همین دم غریو

43 جهان را کنم پیش چشمت سیاه که دیگر نیائی به آوردگاه

44 بگفت و همانگه ز آهن ربا برآورد آمد سوی سرگرا

45 به یک دست آهن، به یک دست مار سیه شد همه روی گیتی چو قار

46 یکی مار زد از پلنگ از نهیب که کوه اندر آمد ز بالا به شیب

47 دگرباره میدان آوردگاه از آن دود و دم شد سراسر سیاه

48 چو سام آنچنان دید شد در شگفت جهان‌آفرین را نیایش گرفت

49 سپهبد همان تیغ جمشید جم کزو بود مرگ رسیده دژم

50 برآورد شمشیر را از غلاف دو نیمه شد از بیم او کوه قاف

51 سپر بر سرآورد طلاج دیو زبانش پر از تنبل و رنگ و ریو

52 بزد بر سر تیغ زهر آبدار که آهن‌ربا را ببرید خوار

53 از آن پس سر و ترک او را بتافت بدزدید سر را ز پیشش شتافت

54 گریزان سوی عوج بنهاد رو بدو گفت این است یل رزمجو

55 همین است ای عوج پور عنق بخندید و خنده‌اش بشد بر افق

56 نگه کرد بر سام چون بنگرید به چشمش نیامد مر آن پاک دید

57 چنین گفت کاین است سام سوار که از بیم او تیره شد روزگار

58 جهانی پر آوازه اوست و بس همه رزم او بینم از پیش و بس

59 چه باشد مر این کودک بدنژاد که آید به پیکار شداد عاد

60 ازو عادیان را بود ترس و بیم دل جنگجویان شده بر دو نیم

61 ندانم ازین کمتری در جهان چرا ناله دارید اندر نهان

62 همین دم مر این سام رزم‌آزمای بگیرم بر اندازمش بر سمای

63 کنم گم ورا نام در روزگار مترسید چندین ز سام سوار

64 درین گفتگو بود عوج پلید که ناگاه بانگی چو تندر شنید

65 نگه کرد پس عوج بر سام یل یلی دید مانند شخص اجل

66 سراپا در آهن نهان کرده بود به گیتی همه قصد جان کرده بود

67 به بالا چو سرو و به تن نره‌شیر به تن کوه‌پیکر به بازو دلیر

68 رخی دید ماننده گلستان نهنگی به دریای زابلستان

69 به گرد گلش سنبل عنبرین بنفشه فروشان بازار چین

70 همه مشک بر روی گل ریخته به لاله همه عنبر آمیخته

71 دماغ جهان از خطش مشک بوی همی وام کرده ازو مشک، بوی

72 جوانی به آئین طهمورثی به بالا و پنها کیامورثی

73 چو گرشسب بازو چو نیرم به زور به صولت نهنگ و به چهره چو حور

74 به فر فریدون شه ارجمند به مردی چو طهمورث دیوبند

75 چو عوج آنچنان چهره و برز دید به کوپال و مردیش پرگرز دید

76 بتندید از سام پور عنق که از روی او نور کردی تتق

77 سپهبد به ماننده پیل مست همان دم گرفت تیغ جم را به دست

78 سپر بر سر دست گرد دلیر بغرید برسان غرنده شیر

79 بگفتا منم پور نیرم‌نژاد همیشه ز دادار دارم به یاد

80 ندارم بجز دادگر یک خدای که او هست نیکی ده و رهنمای

81 ازویست مردی و مردان جنگ ازو چرخ گردیده فیروزه رنگ

82 به شداد عاد آن بد بدنژاد که او ناورد نام یزدان به یاد

83 بگفت و یکی حمله آورد نیو غریوان درآمد به طلاج دیو

84 بدو گفت کای جادو نابکار ز پیشم برفتی و کردی فرار

85 تو را کی گذارم همی در جهان که دیگر بمانی و گردی نهان

86 چو بشنید برجست مانند کوه درآمد سوی سام دانش‌پژوه

87 که از جا برانگیخت فرخنده سام برافراخت شمشیر را از نیام

88 همان گرز از سنگ آهن ربا بینداخت بر سام رزم‌آزما

89 بان تا به گردش مگر سر برد به جادوگری سام را بشکرد

90 که سام نریمان والاگهر پناهید بر داور دادگر

91 به دستش همان تیغ زهرآبدار که کردی ابر کوه خارا گذار

92 بزد بر سر گرز و دو نیم شد دل دیو جادو پر از بیم شد

93 چو رد شد ز گرزش درآمد به سر که بشکافت تا پیشگاه کمر

94 ولیکن چنان تیغ زد پهلوان که بر تیغ از آن خون نبودی نشان

95 یکی دود برخاست از خون او که شد تیره چشم یل نامجو

96 زمانی سر خود به زانو نهاد پس آنگه ز دادار خود کرد یاد

97 که این جادو بدنژاد پلید که بودی نگهدار جان شدید

98 به شمشیر جمشید او کشته شد سر بخت او در جهان گشته شد

99 از آن رو شدید شریر لعین یکی بانگ زد بر دلیران کین

100 که یک تن رود سوی میدان کار که گیرد کمرگاه سام سوار

101 بیارد بر همچو شیر عرین سرش برفرازم به چرخ برین

102 دلیری ز گردان مغرب زمین ز شدادیان از خدا پر زکین

103 مهابت بدش نام و عادی‌نژاد ز خویشان نزدیک شداد عاد

104 چو آن دید تندید و برجست سخت بخندید از جا چو شاخ درخت

105 نشست از بر اسب و آمد به جنگ بغرید بر سان غران پلنگ

106 یکی تیشه نهصد منش بد به دست که از زخم او کوه گردید پست

107 درآمد به پیکار فرخنده سام چو ببری که آید برون از کنام

108 بدو گفت بنگر یکی زخم چنگ ازین تیشه تیز و وین تیزچنگ

109 نمایم تو را تیزچنگال شیر که نام خودت را نیاری به ویر

110 به پاسخ بدو گفت سام سوار بگو تا چه نامی بدین روزگار

111 پس از گفتن نام جنگ آوریم فراخی گیتی به تنگ آوریم

112 نگویند مردان ازین سان گزاف هنر پیش باشد به میدان نه لاف

113 سر از لاف بسیار گردد نگون بسی لافزون کشته غرقاب خون

114 بدو گفت آنگه مهابت منم بسان اجل پرصلابت منم

115 به مغرب ندارم کسی را همال فلک را به میدان دهم گوشمال

116 همین دم تن تو درآرم به پست به خم کمندت ببندم دو دست

117 برم من تو را پیش شداد عاد بدان تا ببینی مر آن پاک‌زاد

118 چو بینی مر او را ستایش کنی سجودش کنی و نیایش کنی

119 همان دم ببخشد گناه تو را به گردون برآرد کلاه تو را

120 بخندید ازو سام بیداربخت که آسان کنم بر تو این کار سخت

121 کنم کوته این گفتگوی دراز تنت را درآرم به دندان و گاز

122 بگفت و برانگیخت از جا غراب در ابرو درافکنده از خشم تاب

123 عمود گران سنگ از پشت زین برآورد و غرید شیر عرین

124 جهاندیده به نیرو درآمد نخست همه بیم و اندیشه از دل بشست

125 وز آن پس مر آن جادوی تیره را درآمد بر آن یل سرگرا

126 بزد نیزه بر آن پرخاشخر که بر سام پهلو نشد کارگر

127 دگر ره درآمد به نیزه دو دست سنان را چو زد نیزه در هم شکست

128 به شمشیربندی بیازید چنگ برانگیخت آن چرمه سرمه‌رنگ

129 درانداخت بر ترک سام سوار سپر بر سر آور شیرشکار

130 چو زو تیغ بر درقه گردید خورد بدو حمله آورد گرد سترد

131 گریبان گرفت و ز اسبش ربود برانداخت بر سوی چرخ کبود

132 بزد تیغ جمشید بر گردنش ببرید دو دست و یال و برش

133 همان عوج از زخم او خیره شد جهان پیش چشمش همی تیره شد

عکس نوشته
کامنت
comment